عشق و مستی

عشق و مستی

عشق آن باشد که می میراندت ** در همه حال و همه احوال تو
عشق و مستی

عشق و مستی

عشق آن باشد که می میراندت ** در همه حال و همه احوال تو

گر چه...

گر چه بیزاری زمن یکدم در آغوشم بگیر 

تا تن خسته ام از بوی تو جانی گیرد 

گر که یکبار جوابم بدهی از سر لطف

دل پوسیده من رنگ جوانی گیرد. ...

دلم...

 دلم تنگ است

 دلم تنگ است دلم اندازه حجم قفس تنگ است

سکوت از کوچه لبریز است صدایم خیس و بارانی است

نمی دانم چرا در قلب من پاییز طولانی است

 آه کاش می دانستی
بعد از آن دعوت زیبا به ملاقات خودت
من چه حالی دارم
پلک دل باز پرید
خواب را دریابم
من به مهمانی دیدارِ تو می اندیشم ...

اون روزها...

اون روز وقتی بهم گفتی چقدر بهت خوش میگذره وقتایی که با منی،،،

غرق شدن تو این حس چقدر واسم لذت بخش ِ که بشینم ساعتها مرور کنم همه ی لحظه های با هم بودن هامون رو.

بردی از یادم...

یادی از من نمی کنی چرا ؟

دست چین کردم نگاه تو را  

از بین همه آن نگاه های پر گناه  

و چه زیبا بود خواستن چشم های تو را  

چیدم از هوای نفس های بودنت  

در تلاطم هیاهو و آنهمه صدا  

پس چرا یادم نمی کنی آخر چرا ؟ 

دیریست تو را در هوسم تاب می دهم  

ازتو پر می شوم  

بگذار حتی کفر بگویم  

تو که باشی من می شوم بی خدا  

به گمانم ایمانم تو شدی  

به گمانم همه دینم تو شدی  

ولی نمی دانم چرا تو یادی از من نمی کنی چرا ؟