عشق و مستی

عشق و مستی

عشق آن باشد که می میراندت ** در همه حال و همه احوال تو
عشق و مستی

عشق و مستی

عشق آن باشد که می میراندت ** در همه حال و همه احوال تو

بردی از یادم...

یادی از من نمی کنی چرا ؟

دست چین کردم نگاه تو را  

از بین همه آن نگاه های پر گناه  

و چه زیبا بود خواستن چشم های تو را  

چیدم از هوای نفس های بودنت  

در تلاطم هیاهو و آنهمه صدا  

پس چرا یادم نمی کنی آخر چرا ؟ 

دیریست تو را در هوسم تاب می دهم  

ازتو پر می شوم  

بگذار حتی کفر بگویم  

تو که باشی من می شوم بی خدا  

به گمانم ایمانم تو شدی  

به گمانم همه دینم تو شدی  

ولی نمی دانم چرا تو یادی از من نمی کنی چرا ؟

نظرات 3 + ارسال نظر
نرسیا شنبه 15 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 04:41 ب.ظ http://nersiya.blogsky.com

من کی تورو از یاد بردم ؟ چرا شایعه میسازی !!!

[ بدون نام ] شنبه 15 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 06:18 ب.ظ

دیر گاهیست که تنها شده ام قصه غربت صحرا شده ام وسعت درد فقط سهم من است بازهم قسمت غم ها شده ام دگر آیینه ز من بی خبر است که اسیر شب یلدا شده ام من که بی تاب شقایق بودم همدم سردی یخ ها شده ام کاش چشمان مرا خاک کنید تا نبینم که چه تنها شده ام

تنها شنبه 15 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 06:26 ب.ظ

چه انتظار عجیبیست ؟!


تو بین منتظرانی ....

عجیب تر انکه چه اسان نبودنت شده عادت ....

چه کودکانه سپردم دل به قصه قسمت ؟!

چه بیخیال نشسته ام ؟!

نه کوششی ؟!

نه وفایی؟!

فقط نشستم و گفتم : خدا کنه که بیایی ......!











!ای کاش نبودنت را هم با خودت برده بودی
سکوت سرشار از ناگفته هاست.اینست دلنشین ترین واژه زندگی من...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد