عشق و مستی

عشق و مستی

عشق آن باشد که می میراندت ** در همه حال و همه احوال تو
عشق و مستی

عشق و مستی

عشق آن باشد که می میراندت ** در همه حال و همه احوال تو

سعدی...

مشنو ای دوست که غیر از تو مرا یاری هست

یا شب و روز بجز فکر توام کاری هست
 
به کمند سر زلفت نه من افتادم و بس

که به هر حلقه موییت گرفتاری هست
گر بگویم که مرا با تو سر و کاری نیست
در و دیوار گواهی بدهد کاری هست
هر که عیبم کند از عشق و ملامت گوید
تا ندیدست تو را بر منش انکاری هست

عشق...

تیشه فرهاد اگر در عشق شیرین کوه کند 
 من به مژگان کوه را زیر و زبر خواهم نمود 


فقط تو...

 من و تو.
دور از هم می پوسیم.
غمم از وحشت پوسیدن نیست.
غمم از زیستن بی تو دراین لحظه پر دلهره است...

حال من...

 

رفتار من عادى است
اما نمى دانم چرا
این روزها

از دوستان و آشنایان

هر کس مرا مى بیند
از دور مى گوید
این روزها انگار
حال و هواى دیگرى دارى
اما
من مثل هر روزم
با آن نشانى هاى ساده
با همان امضا
همان نامو با همان رفتار معمولى
مثل همیشه ساکت و آرام
...!!!

وجود تو...

در امتداد نگاه تو
لحظه های انتظار شکسته می شود
و بغض تنهایی من
مغلوب وجود تو می شود