عشق و مستی

عشق و مستی

عشق آن باشد که می میراندت ** در همه حال و همه احوال تو
عشق و مستی

عشق و مستی

عشق آن باشد که می میراندت ** در همه حال و همه احوال تو

انتظار...

امشب دوباره غرق در تمنای دیدنت  

سرمه ی انتظار به چشمانم میکشم...  

امشب دوباره تو را گم کرده ام  

میان آشفته بازار افکار مبهمم 

توی کوچه های بی عبور پاییزی  

دستان گرمت را

... 

نگاه مهربانت را

...

شانه های بی انتهایت را 

منتظر نشسته ام...

تو را...

برای شوق دیدنت بگو چه ها نمی کنم

هرآنچه با تو گفته ام بجز وفا نمی کنم

اگر میان این جهان به هر کجا سفر کنی

قسم به چشم مست تو.تو را رها نمی کنم 

سجده...

رو به تو سجده می کنم دری به کعبه باز نیست

بس که طواف کردمت مرا به حج نیاز نیست

به هر طرف نظر کنم نماز من نماز نیست

مرا به بند می کشی از این رهاترم کنی

زخم نمی زنی به من که مبتلاترم کنی

از همه توبه می کنم بلکه تو باورم کنی

قلب من از صدای تو چه عاشقانه کوک شد

تمام پرسه های من کنار تو سلوک شد

عذاب می کشم ولی عذاب من گناه نیست

وقتی شکنجه گر تویی شکنجه اشتباه نیست

خیلی سخته...

خیلی سخته که نخوانت ولی باز عاشق بمونی...

بمان...

لحظه ای را 

گر تو باشی پیش من 

لحظه لحظه 

با تو گویم 

لحظه ای دیگر برو! 

                                   شاعر اسکندر اقدسی ( عابر )