کیستی که من
این گونه
به اعتماد
نام خود را
با تو می گویم،
کلید خانه ام را
در دستت می گذارم،
نان شادیهایم را
با تو قسمت می کنم،
به کنارت می نشینم و بر زانوی تو
این چنین آرام
به خواب می روم؟
کیستی که من
این گونه به جد
در دیار رویاهای خویش
با تو درنگ می کنم؟
کودکی، دخترکی موقع خواب
سخت پاپیچ پدر بود و از او میپرسید
:
پدر، زندگی یعنی چه؟
پدرش از سر بیمیلی گفت
:
زندگی یعنی عشق
دخترک با دل پر شور گفت
:
عشق را معنی کن
پدرش داد جواب
:
بوسۀ گرم تو بر گونۀ من
دخترک خنده بر آورد ز شوق
زآن پس گفت
پدر، عشق اگر بوسه بود
بوسه هایم همه تقدیم تو باد
زندگی قصه تلخیست که از آغاز است ....
****
سپاس چشم هایی را
که به یاد تو به خواب می روند
****
لحظه ها عریانند
به تن لحظه خود جامه اندوه مپوشان هرگز
ای یادم رفت عزیزم با تبادل لینک چطوری؟؟
اگه راضی بودی خبرم کن