روز کارگر مبارک مخصوصا به تو دوست عزیزم.
دست هایت که آیینه تلاش روزگارند، پر برکت باد!
توانِ دست هایت را می ستایم
ای سازنده ترین نقش هستی در قاموس آفرینش
روز کارگر مبارک
بد
بسیار بسیار از دوست مهربان متشکر و سپاسگزارم که بفکر روز کارگر و زحماتم است خستگی رو از تنم درآوردی صدف بانو .
دستــــهایم را تا ابـــرهـــا بالا برده ایـــــــ ... و ابـــــرها را تا چشمـــانم پاییــــــن ! نمـــــیدانم ؛ ...عشـــق را درکجــــای دلم پنهان کرده ای ! کـــــه ؛هیــــچ دستی به آنــــ نمیرسد !!
اگر دل سپردن به تو یک خطاست ، به تکرار باران خطا می کنم ...
چون بارسایی
ای عشق عالم گیر من فدات بشم .
زندگی باید کرد ؛ گاه با یک گل سرخ ، گاه با یک دل تنگ ، گاه باید رویید در پس این باران ، گاه باید خندید بر غمی بی پایان
شکر گزاری...روشنایی چراغ های خیابان خوشامد گویی گرم سرمای شبانه ای بود که داشت از راه می رسید.انحنای نیمکت پارک با ستون فقرات خسته اش آشنا بود.پتوی پشمی سالویشن آرمی، دور شانه هایش پیچیده شده و آرامش بخش بود.و یک جفت کفشی که امروز در میان زباله ها پیدا کرده بود کاملا اندازه اش بود.فکر کرد: خدایا زندگی چقدر خوب است.
زمان، رودخانه ای درگذر است.خوش به حال کسانی که بی هیچ مقاومتی خود را به جریان آن می سپارند.آنها در روزهای راحتی و آسانی شناور می شوند و بی آنکه سوالی داشته باشند در لحظه ی حاضر زندگی می کنند.
عشق نگهداری میخواد، شبها بیداری میخواد، وقتی تنگه دل یار، از تو دلداری میخواد
وقتی زیبا هستی همه چیز زیباست خداوند ما را در مسیر زندگی یکدیگر قرار می دهد تا به شکلهای گوناگون بر هم اثر بگذاریم
بد
بسیار بسیار از دوست مهربان متشکر و سپاسگزارم که بفکر روز کارگر و زحماتم است خستگی رو از تنم درآوردی صدف بانو .
دستــــهایم را تا ابـــرهـــا بالا برده ایـــــــ ...
و ابـــــرها را تا چشمـــانم پاییــــــن !
نمـــــیدانم ؛ ...
عشـــق را درکجــــای دلم پنهان کرده ای !
کـــــه ؛
هیــــچ دستی به آنــــ نمیرسد !!
اگر دل سپردن به تو یک خطاست ،
به تکرار باران خطا می کنم ...
چون بارسایی
ای عشق عالم گیر من فدات بشم .
زندگی باید کرد ؛ گاه با یک گل سرخ ، گاه با یک دل تنگ ، گاه باید رویید در پس این باران ، گاه باید خندید بر غمی بی پایان
شکر گزاری...
روشنایی چراغ های خیابان خوشامد گویی گرم سرمای شبانه ای بود که داشت از راه می رسید.
انحنای نیمکت پارک با ستون فقرات خسته اش آشنا بود.
پتوی پشمی سالویشن آرمی، دور شانه هایش پیچیده شده و آرامش بخش بود.
و یک جفت کفشی که امروز در میان زباله ها پیدا کرده بود کاملا اندازه اش بود.
فکر کرد: خدایا زندگی چقدر خوب است.
زمان، رودخانه ای درگذر است.
خوش به حال کسانی که بی هیچ مقاومتی خود را
به جریان آن می سپارند.
آنها در روزهای راحتی و آسانی شناور می شوند و بی آنکه
سوالی داشته باشند در لحظه ی حاضر زندگی می کنند.
عشق نگهداری میخواد، شبها بیداری میخواد، وقتی تنگه دل یار، از تو دلداری میخواد
وقتی زیبا هستی همه چیز زیباست
خداوند ما را در مسیر زندگی یکدیگر قرار می دهد تا به شکلهای گوناگون بر هم اثر بگذاریم