عشق گذشتن از مرز وجوده ...
چنگی است به دل،که خدا می داند!لحظه هاخاموشند،و دما پایین است .و چراغی است که در باطن ِ یک سقف ِگِلی می سوزد!نیمرخ ِ خسته ی من نورانی است،روی پیشانی ِچین داده ی من ،طوفانی است،که همان را هم ،باز خدا می داند!و خدا می داند که چه ها می داند!
چنگی است به دل،
که خدا می داند!
لحظه هاخاموشند،
و دما پایین است .
و چراغی است که در باطن ِ یک سقف ِگِلی می سوزد!
نیمرخ ِ خسته ی من نورانی است،
روی پیشانی ِچین داده ی من ،طوفانی است،
که همان را هم ،
باز خدا می داند!
و خدا می داند که چه ها می داند!