کاش میشد اشک را تهدید کرد
فرصت لبخند را تمدید کرد
کاش میشد از میان لحظه ها
لحظه ی دیدار را تجدید کرد
کاش میشد لحظه ها را پس گرفت
کاش میشد از تو بود و با تو بود
کاش میشد در تو گم شد از همه
کاش میشد تا همیشه با تو بود
کاش فردا را کسی پنهان کند
لحظه را در لحظه سرگردان کند
کاش ساعت را بمیراند به خواب
ماه را بر شاخه آویزان کند
به تو عادت کرده ام
مثل پروانه به شمع
و تو هر لحظه که از من دوری...
من به ویرانگری فاصله می اندیشم
در کتاب احساس
واژه فاصله یک فاجعه
معنا شده است...
رایحه خوش عشق تو مشامم را مینوازد و هر روزم را بهاری می سازد .
دوستت دارم به وسعت دریای آبی و به پاکی آسمان پهناور.
همیشه ٬ همه جا و در همه حال به تو می اندیشم .
تو مثل راز پاییزی و من رنگ زمستانــــــــــــــم
چگونه دل اسیرت شد قسم به شب نمی دانم
تو مثل شمعدانی ها پر از رازی و زیبایــــــــــی
و من در پیش چشمان تو مشتی خاک گلدانــم