عشق آن باشد که می میراندت ** در همه حال و همه احوال تو
درباره من
منو درگیر خودت کن تا جهانم زیر و رو شه
تاسکوت هر شب من با هجومت روبرو شه
بی هوا بدون مقصد سوی طوفان تو میرم
منو درگیر خودت کن تا که آرامش بگیرم
ادامه...
" و تو چون مصرع شعری زیبا، سطر برجسته ای از زندگی من هستی "
ای مهربانتر از من با من در دستهای تو آیا کدام رمز بشارت نهفته بود ؟ کز من دریغ کردی تنها تویی مثل پرنده های بهاری در آفتاب مثل زلال قطره بباران صبحدم مثل نسیم سرد سحر مثل سحر آب آواز مهربانی تو با من در کوچه باغهای محبت مثل شکوفه های سپید سیب ایثار سادگی است افسوس آیا چه کس تو را از مهربان شدن با من مایوس می کند؟
دست عشق از دامن دل دور باد ! میتوان آیا به دل دستور داد؟ ؟ ؟
میتوان آیا به دریا حکم کرد؟ که دلت را یادی از ساحل مباد؟؟؟!!! موج را آیا توان فرمود: ایست!!!! باد را فرمود: باید ایستاد؟ آنکه دستور زبان عشق را بیگزاره در نهاد ما نهاد خوب میدانست تیغ تیز را در کف مستی نمیبایست داد
تنها
یکشنبه 21 فروردینماه سال 1390 ساعت 11:36 ب.ظ
چقدر از تماشای تو خالی بودم
چقدر از تمنای تو سرشار
باغ بی نام و نشانی بودم رها شده در فراموشی و خاموشی
به نوازش سر انگشت عطر تو برخاستم از خواب.....
تنهایی مرا در آغوش گرفته اما من آغوش تو را تمنا می کنم.......
سلام ابجی
چطوری شما؟
ممنون
منم خوبم
به سلامتی شما
اگه رئال مادرید هر چهار بازی که با بارسلونا داره رو ببره
فوق العاده هم میشم
" و تو چون مصرع شعری زیبا، سطر برجسته ای از زندگی من هستی "
ای مهربانتر از من
با من
در دستهای تو
آیا کدام رمز بشارت نهفته بود ؟
کز من دریغ کردی
تنها تویی
مثل پرنده های بهاری در آفتاب
مثل زلال قطره بباران صبحدم
مثل نسیم سرد سحر
مثل سحر آب
آواز مهربانی تو با من
در کوچه باغهای محبت
مثل شکوفه های سپید سیب
ایثار سادگی است
افسوس آیا چه کس تو را
از مهربان شدن با من
مایوس می کند؟
عشق مظهر زندگیست اگر عشق را از دست بدهی در حقیقت زندگی را از دست داداه ای پس زندگی را در آغوش بگیر
تو که باشی حال من خوبه
قلب من برای تو می تپد
هر شب در رویاهایم تو را می بینم و احساس ات می کنم
زندگیم رنگ غروب داشت واسه من طلوع کشیدی
من به انتها رسیدم تو واسم شروع کشیدی
بردی از یادم ، دادی بر بادم ، با یادت شادم
دل به تو دادم ، در دام افتادم ، از غم آزادم
دل به تو دادم ، فتادم به بند ای گل بر اشک خونینم بخند
سوزم از سوز نگاهت هنوز
چشم من باشد براهت هنوز
چه شد آن همه پیمان ، که از آن لب خندان
بشنیدم و هرگز ، خبری نشد از آن
کی آیی به برم ، ای شمع سحرم
در بزمم نفسی
بنشین تاجر سرم ، تا از جان گذرم
مخلص شما نیز هستم صدف خانم
توی گوگل نوشتم ؛رها خانم ...؛عکس رهای زیبای وبلاگت رو در عشق و مستی دیدم .
آخه عزیزدلم.
دست عشق از دامن دل دور باد !
میتوان آیا به دل دستور داد؟ ؟ ؟
میتوان آیا به دریا حکم کرد؟
که دلت را یادی از ساحل مباد؟؟؟!!!
موج را آیا توان فرمود: ایست!!!!
باد را فرمود: باید ایستاد؟
آنکه دستور زبان عشق را
بیگزاره در نهاد ما نهاد
خوب میدانست تیغ تیز را
در کف مستی نمیبایست داد
چقدر از تماشای تو خالی بودم
چقدر از تمنای تو سرشار
باغ بی نام و نشانی بودم رها شده در فراموشی و خاموشی
به نوازش سر انگشت عطر تو برخاستم از خواب.....
تنهایی مرا در آغوش گرفته
اما
من آغوش تو را تمنا می کنم.......
بعد از رفتنت عزیزم بس که تنهایی کشیدم
قامتم خمیده از بس عشق تو به دوش کشیدم
تو غم بی همزبونی هی میکشتم لحظه هامو
روی برگه های شعرم خالی کردم عقده هامو
خاطرت جم هر جا باشی تویه غربت یه کسی هست
خاطراتت زندگیشه اون غریبه خاطرت هست
اون که تو هفت اسمونش یه ستاره هم نداره
اون منم که دلخوشی شه گل من کسی رو داره
مثل دیگران نبودم سر راهت و نبستم
می دونستم نمی یای و چشم به جاده ها نشستم
خاطرت جم تو دل من تو حسابت پاک پاکه
این خطای دل من بود اون که افتاده به خاکت
تو روزهایی که نبودی نمی دونی چی کشیدم
صبح تا شب زخم زبون از هر غریبه ای شنیدم
گل من سرت سلامت تو که خوش باشی غمم نیست
این همیشه ارزومه پس دلیله ماتمم نیست
دیگه از گریه گذشته به جنون کشیده کارم
توکه خوشبختی عزیزم دیگه غصه ای ندارم.