عشق و مستی

عشق و مستی

عشق آن باشد که می میراندت ** در همه حال و همه احوال تو
عشق و مستی

عشق و مستی

عشق آن باشد که می میراندت ** در همه حال و همه احوال تو

روزها...

روزها

عقربه میشوند

بی هوده دور خود میگردند

و پستچی ها

هیچ وقت در این خانه را نمی زنند

این طور که نمیشود

باید خودم بیایم

سراغت را از ماه بگیرم!! 

                                   رضا کاظمی 

نظرات 3 + ارسال نظر
امید جمعه 1 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 11:07 ب.ظ

دوری ماه هم او را به هلالی قامت انداخته است
سراغ او را از ماه نگیر


درود بر صدف دُر پرور

ممنون امید خان.
چه جالب گفتین در پرور.

* یکشنبه 3 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 12:49 ب.ظ



؛ خداوند آزادی را آفرید و بشر بندگی را ؛


؛ مخلصیم صدف خانمی ؛

* یکشنبه 3 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 01:03 ب.ظ

نکند دل دیگری او را سیر کرده است خندیدم و گفتم

او فقط اسیر من است تنها دقایقی چند تأخیر کرده است

گفتم امروز هوا سرداست شاید موعد قرار تغییر کرده است

خندید به سادگیم آیینه و گفت

احساس پاک تو را زنجیر کرده است

گفتم از عشق من چنین سخن مگوی

گفت خوابی سال‌ها دیر کرده است

در آیینه به خود نگاه می‌کنم ـ آه!

عشق تو عجیب مرا پیر کرده است

راست گفت آیینه که منتظر نباش او برای همیشه دیر کرده است

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد