عشق و مستی

عشق و مستی

عشق آن باشد که می میراندت ** در همه حال و همه احوال تو
عشق و مستی

عشق و مستی

عشق آن باشد که می میراندت ** در همه حال و همه احوال تو

من...

من هر روز و هر لحظه نگرانت می شوم که چه می کنی !؟
پنجره ی اتاقم را باز می کنم و فریاد می زنم
تنهاییت برای من …

غصه هایت برای من …

همه بغضها و اشکهایت برای من ..
بخند برایم بخند
آنقدر بلند
تا من هم بشنوم صدای خنده هایت را…

صدای همیشه خوب بودنت را

دلم برایت تنگ شده
دوستت دارم …

نظرات 2 + ارسال نظر
تنها دوشنبه 30 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:33 ب.ظ

بین دو بیکران


بین زمین و آسمان

گم کرده ام خویش را...

کجایم؟

ندیده ای مرا ؟!

* دوشنبه 30 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:39 ب.ظ

گهگاهی رگبار لحظه های بی تو بودن ویرانه های بودنم را جان میبخشد.

این روزها وقتی از پنجره ی تکراری خیالم دنبال ردپایت میگردم هوای زندگی ام مسموم می شود!

این روزها...

تو نمیدانی بغض رویای خشکیده ام سبز روییده و تن پوش گرمای تنت آزارم میدهد..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد