عشق و مستی

عشق و مستی

عشق آن باشد که می میراندت ** در همه حال و همه احوال تو
عشق و مستی

عشق و مستی

عشق آن باشد که می میراندت ** در همه حال و همه احوال تو

بی تابم...

واست بی تابم و بی خوابم و میدونی دلتنگم 

واست میـمیـرم و درگیـرم و با دنیـا در جنگم 

منـو تنـها نذار از روزگار بـا اینـکه دل خسـتم 

واست دیوونم و میمونم و تـا آخرش هستم

نظرات 9 + ارسال نظر
جواد شنبه 20 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 01:07 ب.ظ http://www.allthings73.blogsky.com

سلام ابجی
چطوری شما؟
ممنون
منم خوبم
به سلامتی شما

اگه رئال مادرید هر چهار بازی که با بارسلونا داره رو ببره
فوق العاده هم میشم

* شنبه 20 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 03:14 ب.ظ




" و تو چون مصرع شعری زیبا، سطر برجسته ای از زندگی من هستی "


ای مهربانتر از من
با من
در دستهای تو
آیا کدام رمز بشارت نهفته بود ؟
کز من دریغ کردی
تنها تویی
مثل پرنده های بهاری در آفتاب
مثل زلال قطره بباران صبحدم
مثل نسیم سرد سحر
مثل سحر آب
آواز مهربانی تو با من
در کوچه باغهای محبت
مثل شکوفه های سپید سیب
ایثار سادگی است
افسوس آیا چه کس تو را
از مهربان شدن با من
مایوس می کند؟

* یکشنبه 21 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 07:54 ق.ظ

عشق مظهر زندگیست اگر عشق را از دست بدهی در حقیقت زندگی را از دست داداه ای پس زندگی را در آغوش بگیر

تنها یکشنبه 21 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 02:00 ب.ظ

تو که باشی حال من خوبه

قلب من برای تو می تپد

هر شب در رویاهایم تو را می بینم و احساس ات می کنم


زندگیم رنگ غروب داشت واسه من طلوع کشیدی

من به انتها رسیدم تو واسم شروع کشیدی

تنها یکشنبه 21 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 02:10 ب.ظ

بردی از یادم ، دادی بر بادم ، با یادت شادم

دل به تو دادم ، در دام افتادم ، از غم آزادم



دل به تو دادم ، فتادم به بند ای گل بر اشک خونینم بخند



سوزم از سوز نگاهت هنوز

چشم من باشد براهت هنوز



چه شد آن همه پیمان ، که از آن لب خندان

بشنیدم و هرگز ، خبری نشد از آن



کی آیی به برم ، ای شمع سحرم

در بزمم نفسی

بنشین تاجر سرم ، تا از جان گذرم

[ بدون نام ] یکشنبه 21 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 11:25 ب.ظ

مخلص شما نیز هستم صدف خانم


توی گوگل نوشتم ؛رها خانم ...؛عکس رهای زیبای وبلاگت رو در عشق و مستی دیدم .


آخه عزیزدلم.

* یکشنبه 21 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 11:32 ب.ظ

دست عشق از دامن دل دور باد !
می‌توان آیا به دل دستور داد؟ ؟ ؟


می‌توان آیا به دریا حکم کرد؟
که دلت را یادی از ساحل مباد؟؟؟!!!
موج را آیا توان فرمود: ایست!!!!
باد را فرمود: باید ایستاد؟
آنکه دستور زبان عشق را
بی‌گزاره در نهاد ما نهاد
خوب می‌دانست تیغ تیز را
در کف مستی نمی‌بایست داد

تنها یکشنبه 21 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 11:36 ب.ظ

چقدر از تماشای تو خالی بودم

چقدر از تمنای تو سرشار

باغ بی نام و نشانی بودم رها شده در فراموشی و خاموشی

به نوازش سر انگشت عطر تو برخاستم از خواب.....

تنهایی مرا در آغوش گرفته
اما
من آغوش تو را تمنا می کنم.......

* یکشنبه 21 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 11:48 ب.ظ

بعد از رفتنت عزیزم بس که تنهایی کشیدم

قامتم خمیده از بس عشق تو به دوش کشیدم

تو غم بی همزبونی هی میکشتم لحظه هامو

روی برگه های شعرم خالی کردم عقده هامو

خاطرت جم هر جا باشی تویه غربت یه کسی هست

خاطراتت زندگیشه اون غریبه خاطرت هست

اون که تو هفت اسمونش یه ستاره هم نداره

اون منم که دلخوشی شه گل من کسی رو داره

مثل دیگران نبودم سر راهت و نبستم

می دونستم نمی یای و چشم به جاده ها نشستم

خاطرت جم تو دل من تو حسابت پاک پاکه

این خطای دل من بود اون که افتاده به خاکت

تو روزهایی که نبودی نمی دونی چی کشیدم

صبح تا شب زخم زبون از هر غریبه ای شنیدم

گل من سرت سلامت تو که خوش باشی غمم نیست

این همیشه ارزومه پس دلیله ماتمم نیست

دیگه از گریه گذشته به جنون کشیده کارم

توکه خوشبختی عزیزم دیگه غصه ای ندارم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد