عشق و مستی

عشق و مستی

عشق آن باشد که می میراندت ** در همه حال و همه احوال تو
عشق و مستی

عشق و مستی

عشق آن باشد که می میراندت ** در همه حال و همه احوال تو

خدایا...

خدایا چکار کنم تا دلم آروم بگیره 

نظرات 7 + ارسال نظر
سامان جمعه 24 دی‌ماه سال 1389 ساعت 08:52 ب.ظ http://www.fuwo.blogsky.com

سلام . خوش به حالت که لااقل دلی داری که آرزوی آرامش براش بکنی . اونایی که اونم ندارن چه کنند.

[ بدون نام ] شنبه 25 دی‌ماه سال 1389 ساعت 08:33 ق.ظ

عزیز من به بزرگی خداوند ایمان داشته باش .بهترین آرام بخش وجود انسان است

تنها شنبه 25 دی‌ماه سال 1389 ساعت 08:38 ق.ظ

سالهای بسیار دور پادشاهی زندگی میکرد که وزیری داشت.

وزیر همواره میگفت: هر اتفاقی که رخ میدهد به صلاح ماست.


روزی پادشاه برای پوست کندن میوه کارد تیزی طلب کرد اما در حین بریدن میوه انگشتش را برید،وزیر که در آنجا بود گفت: نگران نباشید تمام چیزهایی که رخ میدهد در جهت خیر و صلاح شماست !

پادشاه از این سخن وزیر برآشفت و از رفتار او در برابر این اتفاق آزرده خاطر شد و دستور زندانی کردن وزیر را داد...

چند روز بعد پادشاه با ملازمانش برای شکار به نزدیکی جنگلی رفتند. پادشاه در حالی که مشغول اسب سواری بود راه را گم کرد و وارد جنگل انبوهی شد و از ملازمان خود دور افتاد،در حالی که پادشاه به دنبال راه بازگشت بود به محل سکونت قبیلهای رسیدکه مردم آن در حال تدارک مراسم قربانی برای خدایانشان بودند،
زمانی که مردم پادشاه خوش سیما را دیدند خوشحال شدند زیرا تصور کردند وی بهترین قربانی برای تقدیم به خدای آنهاست!!!

آنها پادشاه را در برابر تندیس الهه خود بستند تا وی را بکشند،
اما ناگهان یکی از مردان قبیله فریاد کشید : چگونه میتوانید این مرد را برای قربانی کردن انتخاب کنید در حالی که وی بدنی ناقص دارد، به انگشت او نگاه کنید !!!
به همین دلیل وی را قربانی نکردند و آزاد شد.
پادشاه که به قصر رسید وزیر را فراخواند و گفت:اکنون فهمیدم منظور تو از اینکه میگفتی هر چه رخ میدهد به صلاح شماست چه بوده زیرا بریده شدن انگشتم موجب شد زندگیام نجات یابد اما در مورد تو چی؟ تو به زندان افتادی این امر چه خیر و صلاحی برای تو داشت؟!!
وزیر پاسخ داد: پادشاه عزیز مگر نمیبینید،اگر من به زندان نمیافتادم مانند همیشه در جنگل به همراه شما بودم در آنجا زمانی که شما را قربانی نکردند مردم قبیله مرا برای قربانی کردن انتخاب میکردند،
بنابراین میبینید که حبس شدن نیز برای من مفید بود!!!


ایمان قوی داشته باشید و بدانید هر چه رخ میدهد خواست خداوند است

جواد شنبه 25 دی‌ماه سال 1389 ساعت 01:31 ب.ظ http://www.allthings73.blogsky.com

سلام اجی
تا من بت نگم نمیای بم سر بزنی
معلومه از من دلگیری وگرنه حداقل یه سر میزدی
ها؟
اجی بدو بیا
باش

تنها یکشنبه 26 دی‌ماه سال 1389 ساعت 02:29 ب.ظ

لحظه رفتنیست و خاطره ماندنی، تمام ادبیات عشق را به یک نگاه می فروختم اگر: لحظه ماندنی بود و خاطره رفتنی...


شیشه پنجره را باران شست. از دل تنگ من اما،چه کسی نقش ترا خواهد شست...؟
هست کسی ؟

تنها چهارشنبه 29 دی‌ماه سال 1389 ساعت 10:20 ق.ظ

دوست داشتم مثل دیروز صورتم را برمی گردانیدم و چهره ی زیبا و دلنشینش را با خندهای قشنگ می دیدم و لذت می بردم از وجود در کنارم .

دقایق برایم سنگین و بی تاب و عذاب آورند چون عزیزم دراد درد تحمل می کند .

امیر شنبه 20 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 03:39 ق.ظ http://mehrbantarinam.blogfa.com/

سلام
خوبین با اینکه وبتون خیلی ساده هستش اما دوست داشتنیه
دلتو باید بسپاری به کسی که قدرتو بدونه
و امیدتم به خدا باشه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد